يا امام صادق(ع)
حتي در آن لحظه كه جسمش نيمه جان است
آقا به فكر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ مارا نيمه شب بر سينه ميزد
آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است
اين پيرمرد از اين شهر خيري نديده
اما هميشه او به فكر ديگران است
يك آب خوش از حلق او پايين نرفته
در خانه اش هم او اسير دشمنان است
اصلاً به فكر آتش ِ مويِ خودش نيست
ناراحتي او براي اهل خانه ست
اي كاش دنبالش يكي ديگر بيايد
زيرا كه اين نامرد خيلي بد دهان است
حتي برايش راه رفتن هم مُضِرَست
پاهاي او داراي دردِ استخوان است
حالا تو او را پشت مركب ميكشاني
آخر ببين كه خون ز پاهايش روان است
آنقدر دستش را كشيدي تا زمين خورد
ميخواهد او برخيزد اما ناتوان است
ناراحتي ِ او كه از دردِ خودش نيست
اشكش براي زجرهاي كاروان است
با اين نفس ها كه به سختي در مي آيند
ذكر ِ لبش اي واي ، اي واي عمه جان است
در روز هم بايد به دنبالش بگرديم
آنقدر كه اين قبر بي نام و نشان است
(شاعرش را نميشناسم)
:: برچسبها:
شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 74
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0