نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

  يا امام صادق(ع)

حتي در آن لحظه كه جسمش نيمه جان است

آقا به فكر ساعت و وقت اذان است


او سنگِ مارا نيمه شب بر سينه ميزد

آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است

 

 



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 43
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 تير 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

           يا امام صادق(ع)

دارد ميان هيئت خود گريه ميكند

با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند

با داغ ِ هَتك حرمت خود گريه ميكند

دارد براي غربت خود گريه ميكند

 

 



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 36
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 تير 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 طریقت شناسان ثابت قدم

به خلوت نشستند چندی به هم

یکی زان میان غیبت آغاز کرد

در ذکر بیچاره ای باز کرد

کسی گفتش ای یار شوریده رنگ

تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ؟

بگفت از پس چار دیوار خویش

همه عمر ننهاده ام پای پیش

چنین گفت درویش صادق نفس

ندیدم چنین بخت برگشته کس

که کافر ز پیکارش ایمن نشست

مسلمان ز جور زبانش نرست



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 خرداد 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود
آخرش دوران ما دوران خوبی می شود
میشود خودکامه کم کم مهربان و دست کم
شهر ما هم صاحب زندان خوبی می شود
گر در آمد اشک من از رفتنت دلخور نشو
دست کم در شهرتان باران خوبی می شود
چارراهِ بی چراغ قرمز چشمان تو
با کمی چرخش در آن میدان خوبی می شود
طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است
کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود
آخرش روزی پشیمان می شوی از رفتنت
شعر من هم صاحب پایان خوبی می شود
“اصغر عظیمی مهر



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 29
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 8 خرداد 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره
دلیل و منطق و برهان بهانه است
اصولا خلقت انسان بهانه است
تو نفست آرزومند گناه است
برادر سستی ایمان بهانه است
بنی آدم نمک گیر گناهند
فریب و حیلهء شیطان بهانه است
غرض عشق زلیخا بود از آغاز
حدیث یوسف و کنعان بهانه است
دلیل حبس یوسف پاکی اش بود
وگر نه میله و زندان بهانه است
بشر تاب عدالت را ندارد
لباس خونی عثمان بهانه است
علی قرآن ناطق بود یا نه؟
به مولا نیزه و قرآن بهانه است
.::سمیر::. 


:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 35
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 23 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق!

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق!


:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 27
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 23 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 باز آشوبی به کارم کرده عشق

همچو رگ‌های سه تارم کرده عشق
 
مست گشتم، چرخ خوردم، کف زدم
نو شدم، برخاستم، بر دف زدم 
 
آه ای دف ها مرا یاری کنید 
دل ز دستم می‌رود کاری کنید
 
#مولانا


:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 28
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 23 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 خسته و دلگير در شهري غريب

 

مانده ام لبــــــريز از دلـــواپسي

دل پر از حال و هواي دوستــان

يـــاد از دوران شــاد اطلســـــي

يــــاد دوران رفاقتهــــــــاي دور

دوستـــــان عاشق و خيلي صبور

يــــادآن باران نم نم روي خــــاك

عاشقــــــان ساده با دلهاي پـــاك

ديگر امروز آن رفاقتها كجــاست؟

دوستان روي سخنها با شمــاست

مانده ام در سوگ اين دل مـردگـي

روزهــــاي پرسه در افســـردگـي

پس چه آمـــد بر سر آن زنـدگــي

سهـــم دلهامان همه شرمنـــدگــي

دوستـان رفتند و ما تنها شـــديم؟!

يا كــه ما مانديم و بي فردا شــديم

كاشـــكي ميشد دوباره گريـــه كرد

خاطــری از خاطــراتم زنــــده کرد

کاشکی می شد در این فصل غریب

لحظــه اي اندوه را شرمنـــده كرد



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 44
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 7 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 

 

پوسته ای نازک و خشک ، .

رنگ ِ مرده ای از مات ِ قهوه ای ! .

از درون مچاله ام . .

استخوانم اما ، .

شکل ِ روز ِ اَوَلست ! .

خودکُشی را نه ، ولی .... .

خودخوری خوووب بَلَدم ! .

من در آن عمقِ وجود .

غم اَندود شده ام ! .

نمک ِ نفرت ِ تو ، .

جان ِ من را - سود - کرد ! .

با گذشتِ سالها ‌ .

مومیایی شده ام... . .


((نفیسه هاشملو)



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 32
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 7 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره
 

به که باز گویم ای جان که چقدر مهربانی
تو زلال چشمه ساری تو شکوه آسمانی
چوغمی به دل نشسته پروبال دل شکسته
به امید وصل هرگز نکنم به لب فغانی
همه شادی وتبسّم به لبم شب وصالت
اگراین زمان بیایی و کنار من بمانی
به امید همنشینی که دمی برم نشینی
زشکوه با تو بودن نبود زمن نشانی
بنگرکه بست قامت دل من به ذکرنامت
به نماز عشق گفتند موذّنان اذانی
نظری دگر به ماکن زغمت مرا رها کن
که به جان نازنینت تو میان جان جانی
غزلم نوای نی شدهمه عمربی تو طی شد
به خدا پناه بردم که مرا زخود نرانی
من و جسم مبتلایی تو وساز بی وفایی
به کدام مذهبی تو که به عهد خود نمانی
بنگر زصبر ساقی که نمانده هیچ باقی
که امید همدلی بود نه شوق همزبانی 



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 6 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 

نگاهم لهجه ای دارد که تنهایش تو می فهمی
چو رودی پیچ در پیچ و درازایش تو می فهمی

تو میدانی که منظور از محبت چیست میدانم
کلید معرفت داری و معنایش تو می فهمی

به گنج همدلی باید رسیدن، مهربانی را
ندارم شک به آسانی که غوغایش تو می فهمی

بسان قطره می مانم که با جمع تو سیلم من
مسیرم پیچ و خم دارد که دریایش تو می فهمی

دریغ از من مکن بذر نگاهت را که می میرم
که رستن آرزوی بذر و رویایش تو می فهمی

از آن انسان بگویندم که انس از فطرتم خیزد
بیا گنج معانی را زوایایش تو می فهمی...


:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 35
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 6 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره
 
در سپیده دمی
نه چندان دور
به دیدارت خواهم آمد
با سبدهای معرفت
بر دوش
شاخه های یاسمن
در دست
و هزاران گفتنی
بر لب
اما
از پیش می دانم
لبریزترین نگاهها
در سخاوت سکوت
گرهبند همدلی ما خواهد بود


:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 24
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 6 ارديبهشت 1397 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 46 صفحه بعد