نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 تو اگر که نظرت با من مسکین باشد

 حیف باشد که دلم پیش تو غمگین باشد

 

همهی شهر به بیچارگیام خندیدند

 پس چه خوب است سَرم پیش تو پایین باشد

 

میزنی گاه تلنگر بخورم زود، ولی

وای اگر که زدنت از سر نفرین باشد

 

وای اگر زود ببخشی و بگویی برو

 وای اگر جلوهی ستّاری تو این باشد

 

بند ابلیس شدم هی به گناه افتادم

 نکند بندگیِ من به تو، توهین باشد

 

نکند با من مغرور شدی سرسنگین

 نکند بندهی تو بنده تحسین باشد

 

تو اگر رحم کنی بندهی تو میمیرد

 بغلم کن فقط آغوش تو تسکین باشد

 

من که بد بوده و بد کردهام امّا والله

 بدتر این است که آدم به تو بدبین باشد

 

یا ببخشید مرا یا جلوی چشم حسین

 نگذارید که پروندهام سنگین باشد

 

دم افطار فقط تربت او میچسبد

هر چه هم دور و برم سفرهی رنگین باشد

 

گریهکنهای حسینیهی محشر هستیم

 گریههایِ سحر ما همه تمرین باشد

 

بسپارید مرا دست اباعبدالله

نوکری پیش حسین است که شیرین باشد



:: برچسب‌ها: دلتنگی ,
:: بازدید از این مطلب : 55
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 24 خرداد 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 نازم به این خدا که گنهکار میخرد

هر روزهدار را، دم افطارمیخرد

با آبروی رفته به مهمانی آمدهام

 هر بار آبروی مرا یار میخرد

یک لحظه هم کنار نَزَد پردهی مرا

 با احترام، حضرت ستّار میخرد

من رویِ آمدن به ضیافت نداشتم

 امّا دلم خوش است که غفّار میخرد

اشک روان ز گوشهی چشمم که میچکد

بار گناه او به شب تار می خرد

رو میکنیم سوی کرم خانهی کریم

 اینجا ندیده صاحب آن، بار میخرد

در روز حشر هم به امیر نجف قسم

 ما را به عشق حیدر کرّار میخرد

حبّ علی هدیهی مخصوص فاطمه است

ما را به این بهانه خریدار میخرد

در حسرت «یَمُت یَرَنی» میکشد مرا

حیدر غلام خود دم دیدار میخرد

باب الرّضای صحن نجف باب جنّت است

اینجا بهشت، نازِ گنهکار میخرد

ما را به نام تشنه لب کربلا حسین

 با یک سلام لحظهی افطار میخرد

اذن دخول کرب و بلا نام زینب است

 زینب فقط گدای گرفتار میخرد

هر کس که مویش از غم زینب سپید شد

 او را یقین کنید علمدار میخرد

از روی ناقه دید که در کوچههای شام

از اخنس و سنان، کسی گوشوار میخرد

پیش رباب، حرمله فریاد زد، کسی

گهوارهی شکستهی شیرخوار، میخرد؟

آهسته گویمت نکند بشنود رباب

گهواره را حراجی بازار میخرد

 



:: برچسب‌ها: دلتنگی ,
:: بازدید از این مطلب : 49
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 24 خرداد 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 


 
همیشه سرم بالاست ، چون بالای سرم خداست

اللهم اغفر...

که امانتت سیاه و کثیف شده

اللهم اغفر...

که این "من" آن منی نیست که تحویلم دادی

اللهم اغفر...

که ظالم بر خودم و عهد توام

و ببخش جمیع تعدی هایم از حدود الهی تو را


:: برچسب‌ها: دلتنگی , دلنوشته , خدا ,
:: بازدید از این مطلب : 52
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 2 ارديبهشت 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 

 دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را

یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را

هم وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را

 

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را

 

رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوف
تسکین دهم آلام دل جان بسرم را

 

گفتم به سرِ راهِ همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را

 

گر خود نتوانست زدودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را

 

کانون پدر جویم و گهواره ی مادر
کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را

 

تا قصّه ی رویین تنی و تیر پرانی است
از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را

 

با یاد طفولیّت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را

 

پیچیدم از آن کوچه ی مأنوس که در کام
باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را

افسوس که کانون پدر نیز فروکشت
از آتش دل باقی برق و شررم را

چون بقعه اموات فضایی همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را

درها همه بسته است و برخ گردنشسته
یعنی نزنی در که نیابی اثرم را

در گرد و غبار سر آن کوی نخواندم
جز سرزنش عمر هبا و هدرم را

مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پیش
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را

ای داد که از آن همه یار و سر وهمسر
یک در نگشاید که بپرسد خبرم را

یک بچه همسایه ندیدم به سرکوی
 تا شرح دهم قصه سیر و سفرم را

اشکم برخ از دیده روان بودولیکن
پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را

میخواستم این شیب و شبابم بستانند
 طفلیم دهند و سر پر شور و شرم را

چشم خردم را ببرند و به من آرند
 چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه
 ارواح گرفتند همه دور و برم را

گویی پی دیدار عزیزان بگشودند
 هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را

یکجا همه گمشدگان یافته بودم
 از جمله حبیب و رفقای دگرم را

این خنده وصلش بلب آن گریه هجران
این یک سفرم پر سد و آن یک حضرم را

این ورد شبم خواهد و نالیدن شبگیر
وآن زمزمه صبح و دعای سحرم را

تا خود به تقلا بدر خانه کشاندم
بستند به صد دایره راه گذرم را

یکباره قرار از کف من رفت ونهادم
بر سینه دیوار در خانه سرم را

صوت پدرم بود که می گفت چه کردی؟
در غیبت من عاله در بدرم را

حرفم بزبان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را

فی الجمله شدم ملتمس از در بدعایی
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را

اشکم بطواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را

نا گه پسرم گفت چه می خواهی از این در
گفتم پسرم بوی صفای پدرم



:: برچسب‌ها: دلتنگی ,
:: بازدید از این مطلب : 53
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 

چیزی را گم کرده ام

شاید هم کسی را...

و یا... شاید خودم را...

هر چه هست تو نیستی!

تو تنها جزئی از زندگی منی

که هیچ وقت گمش نمی کنم...

آرامشم را گم کرده ام...

سکوتم، و اعتمادم...

حس با مردم بودن را دیگر حس نمی کنم!

اعتماد داشتن را نمی فهمم!

آرامشم را نمی یابم...

باید همین حوالی باشد

آرامشم را می گویم!

شاید من زیاد دنبالش نگشته ام!

صندوقچه ی قدیمی مادر بزرگ را هم

خوب زیر و رو کرده ام اما نیست!

نه اینکه از اول نبوده ها!

الان نیست...

بودنش را خوب یادم هست!

و حتی رفتنش را...

شاید چون پشتش آب نریختم

بازنگشته...

آرامشم را می گویم!

شاید چون قدرش را نمی دانستم نمی آید...

چقدر جایش در زندگی ام خالیست...

زیاد که می گردم، خودم را هم گم می کنم!

کاش تو می آمدی از دور  برای کمک!

اینجا همه چیز بهم ریخته

و من لابه لای همه ی گم شده هایم

گم شده ام...!


 



:: برچسب‌ها: دلتنگی ,
:: بازدید از این مطلب : 50
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 

همین پیش پایت دلم تنگ شد

نبودی برایت دلم تنگ شد

نبودی سکوت و سکوت و سکوت ...

برای صدایت دلم تنگ شد

ورق می زدم عکس های تو را

به حال و هوایت دلم تنگ شد

تو با جاده رفتی و رفتی، و من  ...

من اینجا به جایت دلم تنگ شد

خداحافظی کرده بودم قبول

ولی پا به پایت دلم تنگ شد ...

 

روحت شاد بابایی

 

 




:: برچسب‌ها: دلتنگی ,
:: بازدید از این مطلب : 46
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 فروردين 1397 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 46 صفحه بعد