نامه ای به پدرم
نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 

 

 

 
نویسنده : زینب فروتن

 

 

 

 

بابا سلام

امروز می خواهم به پاس روزهایی  که انشا می نوشتم برایت نامه ای را انشا کنم وحرفهای  تمام این سال هارا که به تو نگفته ام بگویم .

به نام خدا

موضوع انشا پدر

در آغاز باید بگویم کلمه پدر دست و زبانم را می بندد برای نوشتن  ، پس ......

با به نام خداهای آغازین تمام انشاهای دنیا من دلم می خواهد تورا بنویسم

وبگویم تورا بیشتر از رستم شاهنامه که شجاع ، دلیر، قوی ومرد بود دوست می دارم ودلم می خواهد مثل سهراب خنجر عشق تومرا از پای درآورد .

بابا سلام

صاف وساده وکودکانه برایت بگویم ،از تمام روزهای با تو و بی تو .......

وشرمنده اگر بگویم هنوز روزهای باتورا نفهمیدم .

فکرروزهای بی تو پیشکش .

از آن روز که خدا خواست تو باغبان باغچه ی کوچکی باشی به نام خانواده تا امروز که هر فرزندت یک خانواده اند  چه موهایت خزان پیری گرفته وسپید شده .

البته نه خیلی .

 اما کم کم دارد می گوید که تو داری پای به سن وسالی می گذاری که آن شور جوانی را ندارد وحوصله ات به اندازه آن روزهای ما نیست .

این روزها نوه ها برایت شیرین تر از فرزندان شده اند.

این روزها ، روزهای سلطانی بر قلب نوه است  .

اما بگویم تو سلطان ابدی قلب ما هستی .

بابا برایم زیبا تر آن بود که برایت اعتراف کنم .

که تورا در خط به خط تمام انشا ها وموضوعات آن جستجو کردم ودربین تمام موضوعات تکراری این سالها گشتم وتمام علم بهتراست یا ثروت های آن دوران را یکبار دیگر مرورکردم .

شرمنده شدم وقتی فهمیدم ، علم شناخت تورا هنوز نه آموختم و قدر ثروتی چون تورا هنوز ندانستم دلم می گیرد .

دلم می گیرد که گام  های نخست آموختن تو بودی ومن نفهمیدم سال به  سال کتاب های نو وباز از نو نوشتن بابا.... وچه دیر .....

که  ، بابا آب داد  ها    و    بابا نان داد   ها ی آن زمان درس شناخت تو بود .

وباز ما گول آموختن الفبا را خوردیم واز تو غافل شدیم  ودوباره باز کتاب با زبانی دیگر خواست به ما بفهماند گفت:

         آن مرد در باران آمد باز نفهمیدیم آن مرد بارانی آن روزها وسالها تویی ،

 و مرد نام دیگر توست .

دروغ چرا فکر می کنم خیلی دیر تورا فهمیدم خیلی دیرتر از آنچه که فکرش را بکنی .

چه روزهایی بود روزهای تکاپوبرای خرید هدیه ای برای تو روزهای کودکی واثبات عشق ودوستداشتن تو خرید هدیه ای ناچیز وقیمتی برای دلهای ما .

بابا چه زود هدیه های آن دوران جوک خنده شد وبازار داغ خاطره بازی ها به تمسخر گرفته شد چه زود فکر کردیم بزرگ شدیم .

حالا ساده می خندیم ؟......

ساده گریه می کنیم ؟.......

روز پاس داشت تمام مهربانی هایت تمام خستگی هایت وتمام عمره رفته ات روز ملی جوراب شده  به چه می خندیم نمی دانم ؟؟؟

برایت بزرگانه بگویم :

تو منتها علیه یک عشق ، تو سرآغاز زندگی ورگ حیات بخش وجودی من  ، تو روح زندگی تو سرچشمه زلال مهربانی تو بخشنده بی منت تو پیر روزهای جوانی وکار تومرد خستگی ناپذیرسختیها تو شاه کلید طلایی قفل هاسخت روزهای گذشته وسالهای پیش رو تو آهنگ لالایی روز های کودکی  تو سر آغاز یکی بود یکی نبود های قصه که بودنت قصه غصه را می برد از دل کوچکمان واگر نبودی غصه تمام قصه هارا به کاممان تلخ می نمود .

هنوز پژواک صدای قدمهای خسته ات در گوشم زمزمه بهترین آهنگ هاست .

تورا باتمام وجود دوست می دارم ودلم برای بهترین جای دنیا که آغوش گرمت است ، دلتنگ شده .

ذکر یک حمد برای تمامی پدر هایی که در دل خاک  جاودانند وپدرانی که سایه سبز زندی هستند .

 

 

 

 

 

 

پایان

 





:: برچسب‌ها: دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 78
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 27 خرداد 1397 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: