بازی دنیا ز عمرم زود فرصت را گرفت
قبلهام گم شد، کم آوردم لیاقت را گرفت
گریه و حال نماز صبحهای من چه شد
خواب شیرین سحر، فیض عبادت را گرفت
از صغیره شد شروع و به کبیره ختم شد
جرأت عاصی شدن از من خجالت را گرفت
یا رفیق لا رفیق له حلالم کن، اگر
بین ما بار گناهانم رفاقت را گرفت
نور مولا نیست دیگر در میان سفرهام
بی خیالی در ادای خمس، برکت را گرفت
نیم دین را به حیا دادم، کارم سخت شد
مستی از انجام معصیت، نجابت را گرفت
ذکر و استغفار و توبه دسته جمعی بهتر است
باخت این شبها کسی که کنج عزلت را گرفت
مادری میگفت فرزند شهیدش، عاقبت
در همین ماه خدا اذن شهادت را گرفت
لذّت افطار با خرمای نخل کربلاست
خوش به حال هر که از زهرا زیارت را گرفت
یا غیاث المستغیثین گفت و پاسخ داده شد
نیزهای روی لب خشکش اجابت را گرفت
سر به روی نیزهها رفت و میخندید شمر
بیحیا از خواهر غمدیده طاقت را گرفت
:: برچسبها:
دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 64
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0