نوشته شده توسط : شب های بی ستاره

 این داستان بازبانی کودکانه و رعایت شرایط قصه گویی برای کودکان بازگو می شود:در زمانهای خیلی پیش که امام یازدهم(ع)ما زندگی می­کرد،پسر کوچکی در خانه داشت که اسمش مهدی بود.امام(ع) و پسرش دشمنانی داشتند،دشمنان امام(ع) خلفای عباسی بودند،آنها تصمیم گرفته بودند که این کودک را از بین ببرند و همه جا سراغ او را می­گرفتند.به جز تعدادی از نزدیکان امام(ع)،کس دیگری از محل زندگی ایشان اطلاعی نداشت.روزی عده ای از نزدیکان امام حسن عسکری(ع)از او خواهش کردندکه جانشین و امام بعد از خود را معرفی کند.امام(ع)هم برای اینکه امام دوازدهم(عج)را به اطرافیان نشان دهد و بشناساند به تقاضای آنها پاسخ داد و دستور داد تا فرزند خود مهدی(عج)را که تا آن زمان کمتر کسی او را دیده بود در مجلسی حاضر کردند و مردم او را دیدند.آنها بسیار خوشحال شدند ،زیرا با امام دوازدهم خود که در آن روزها پسر بچه کوچکی بود آشنا شدند.وقتی که امام یازدهم(ع) فوت کرد،یکی از نزدیکان که می­دانست خیلی از مردم از وجود حضرت مهدی(عج) خبر ندارند از این وضعیت استفاده کرد و گفت که من کسی هستم که بعد از امام یازدهم امام شیعیان خواهم بود،وقتی مردم جنازه امام(ع)را برای تدفین به قبرستان بردند ، همان شخص جلو آمد و خواست بر جنازه امام حسن عسکری(ع )نماز بخواند و به این وسیله خود را جانشین او و امام دوازدهم معرفی نماید. در این موقع مردم متوجه شدند که ناگهان کودکی جمعیت را کنار زد و جلو آمد و آن مرد را نیز از کنار جنازه پدر خود دور کرد و بر جنازه پدر خویش نماز خواند و خود را پسر امام حسن عسکری(ع)معرفی کرد.این خبر به گوش خلیفه رسید و مطلع شد که پسر امام حسن عسکری(ع)زنده است تصمیم گرفت هر طور شده او را از میان بردارد.ولی خدا می خواست حضرت مهدی (عج)زنده بماند،از این رو از نظرها غایب شد تاروزی که خداوند مصلحت بداند ظهور کند و دنیا را پر از عدل و داد کند.

منبع کتاب روش و محتوای آموزش قبل از دبستان جلد دوم تالیف گروه آموزش قبل از دبستان(واخد کار نیمه شعبان)

یازده امـــام معصوم          شهید شدند چه مظلوم
ولـــی بـــه امـر خدا           امــــــــام آخــر مــا
از چشم مـــردم بــد         غائب شد ونیـــامـــد
هـــزار وچـــندین ساله    شیــعه در انتـــظـــاره
بـــالاخـــره یه روزی         می شه وقت پیـروزی
مهدی ظـهور می کـنه         دشمن رو دور می کـنه
جهان می شه پر از گل        نرگس ویاس وسنبل
ما بچه هـــای شیعـــه      دعا کنیـــم همیشــه
با هم بگیم خدا یا             بیار امام مارا

منبع کتاب بچه شیعه                               برگرفته از وبلاگ زیبای تجربه های قرآنی



:: برچسب‌ها: داستان کودکانه , امام زمان عج ,
:: بازدید از این مطلب : 53
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 3 ارديبهشت 1397 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 46 صفحه بعد