بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی کند
سلام ، سلام من به سلطاني که سالياني است سلطنش به خاطر سياهي دلهايي به سالي بعد افتاده است .
سلام ، سلام من به مولايي که بندگان همچون مَنَش ، عنان خودخواهي را به دست گرفته اند و زَرِ دل را با زَنگاري معاوضه مي کنند وخبرندارند درکوچه ها ، دلبري به اميد دلي نشسته است.
سلام ، سلام مولای من
بر اُوراق گنجانده تاريخ ورقهايي از آناني ، که با صورت بي سيرتي صداي رهگذري که نداي آشنا را بر زبان داشت و نواي آشنا را به گوشهاي دل نوا مي داد نمي شنيدند ونمي ديدند که يوسف شدن در زيبايي صورت نيست ، بلکه زيبا شدن در يوسف سيرت بودن است و اي آقاي من بهانه ی دلم از نوايي است که بايد يوسف شد ، و ديد که کارد به استخوان اثر نمي کند.
آقاي من ؛ هنوز نمي دانم که جمعه ها بها هستند يا بهانه و هنوز نمي دانم که ندبه ها ندا هستند يا نشانه وکُمِيتِ کميلم که بر سبزه زارهاي دل به تندي مي تازد ، راه را گم کرده است يا نه آنکه شاه راه را مي داند و به بيغوله مي رود و هر جمعه که مي گذرد سر در زندان مي گذارم و در زندان دل خويش ، با زنده اي زمزمه مي کنم .
ای آقای من و ای مولای ، زبان ، بهانه اي دوباره از امام زمان خويش دارد و اي شهسوار شبهاي بدون سحر ، و اي مونس همدم يتيمان بدون پدر ، ای آقاي من جاده ی سبز انتظار با استقبال دلهايي همراه است که کُمِيتِ کميلشان لنگ مي زند و نواي ندبه شان دلي را به چنگ نمي زند.
آقاي من ، مهدی من ، دوست دارم در سرزمين دل خبر از آشنايي گيرم که با او آشتي کنم و بگويم که دگر گناه نميکنم ، حرام را نگاه نمي کنم ، پا به هرجايگاه نمي کنم و پناه به هر پناهگاه نمي کنم .
اي آقاي من و ای سیدِ من ، حق داري ، ادعاي شيعه شيفتگي مي زنيم و حرم ، و پاکي دل را که جاي نامحرمان نيست به هر نامحرمي ، محرم مي کنيم و با خبرداري ، خود را به بی خبري مي زنيم ، و پاکي دل را که قدوم انتظار ، بايد محرمش باشد به هر ناشايستي ، شايسته مي پنداريم و با اين حال ، باز مي گوييم ؛ منتظرت هستيم .
اي مولاي من و ای سرور من ؛ انتظار ، واژه اي است که دل را به انقلاب وا مي دارد ، که در برابر اهريمن ها و وسوسه هاي دروني به پا مي خيزد و نشان مي دهد انتظار ، واژه اي است پاک و مقدس و مدال و تاج و تختي بي مانند که فقط منتظر ، مي تواند ازآن بهره ببرد .
اي مولاي من ، مي دانم اگر علم عشق را برپا مي کني و باز دلت را اَلمِ مي کني و ما باز پاکي دل را به ناپاکان مي سپاريم ، و به روي خود نمي آوريم که مي بيني و مي داني احوالمان را ، و تو خود را مدهوش مي کني .
اي آقاي و مولاي من ، اين صخره هاي گناه ، دل را به سُخره مي گيرند و شميم انتظار را که جز بر منتظران ، شادابي و طراوتي ندارد ، به باد وزاني تشبيه مي کند که از سرزمين خزان مي وزد.
اي آقاي من و ای مولاي من ، جويبار اشک ، ديگر دريا را مي طلبد که شايد اميد رميده ی دل غايبي ، بشکسته و به ناخداي دريا برسد و بگويد جويبار هم به دريا مي ريزد ، و عطر يار را از سرزمين آشنايي به مشام جان برساند .
اي آقا و ای مولا ، خوب شدن و با تو بودن سرمايه مي خواهد ، که سرزمين دل به دنبال آن است ، ولي هرکجا که مي نگرد از عطشناکي خود به سرابي مي رسد و باز تشنه تر از قبل به اميدي ، دوباره مي گردد و اما نمي داند اين سرمايه کلمه اي است که عشق تو را در درون خود گنجانده است.
اي آقا و مولاي من ، مي دانم ديدن اين چنين يوسفي ، دل يعقوبي را مي خواهد که با نابينايي چشم ، با روشني دلي ، پر نور بگردد و کنعاني مي خواهد تا نسيم بوي يوسف را از سرزمين هاي دور بر مشام آن پير کنعان برساند و بگويد که انتظـار ، کليدِ برگشت يوسف به شهر کنعان بُوَد.
اي آقاي من و ای مولاي من ، پنجره دل را به سوي خورشيد انتظار باز مي کنيم ، تا شايد خبري از آشناترين ، آشناي هستي ، که در دل سيه و تاريک ما گم شده است ، دريابم و ندايي را که از آهنگ خوش ندبه ی جمعه ها ، با مضموني با ذکر « يابن الحسن يابن الحسن » است به تو هديه کنم .
اي آقا و مولاي من ، چشمانم بهانه مي گيرند ، که چقدر به جاده ی انتظار نگه کرديم و هر روز از نسيم دل خبر زآشنا گرفتيم و خيره شديم ، باز هم جز آن نسيم که خبري از انتظاري دوباره داشت نديديم .
اي آقای من ، ای مولاي من و ای شادی دُوران ها و آرزوی دل مؤمنان ، جمعه را ميعادگاهي مي دانم که وعده يار درآن ميعادگاه به تحقق مي پيوندد .
سلامتی و تعجیل در امر فرج یوسف زهرا «عج»
صلوات
:: برچسبها:
دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 77
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0